به گزارش
سرویس فرهنگ و جامعه عصر امروز در سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش را خدمتتان عرضه می نمایم شاید از دعای خیرش بی بهره نمانیم.
من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که درهر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز برمیخوردی.
اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال ۱۳۳۶ شمسی مطابق با ۱۹۵۶ میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه ۱۲-۱۳ ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.
ناگهان یکی از بچهها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد.
بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه میکردیم معمولاً به زبانهای مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً یادم است که در حدود سالهای۴۵-۵۰ با یکی از دوستان به منزل یک نقاشکه همهاش از انار نقاشی میکشید، رفتیم. میگفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال میکردیم با یک حالت خاصی به ما میفهماند که به این زودی و راحتی نمیشود وارد معقولات شد. تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام.
ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را -بیآنکه آن زمان خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.
و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمهالله علیه»
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنیناند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعیام بر این بوده است.
با شروع کار جهاد سازندگی در سال ۵۸ به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورتهای موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال ۵۹ به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام ندادهام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر میرسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ.
به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشتهام. آرشیتکت هستم! از سال ۵۸ و ۵۹ تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیدهها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بودهام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کردهام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درسهای دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقالهای با عنوان تأملاتی درباره سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رساندهام.
چرا آويني سيد شهيدان اهل قلم شد؟باز هم يك بازي وبلاگي ديگر. اين بار داوود مراديان از من دعوت كرده است كه درباره سيد مرتضي آويني بنويسم. البته خودش هم توضيح داده كه اين روزها نوشتن از آويني مد شده! راست ميگويد. اين روزها ميبينيم كه بيشتر آدمها يا پسرخاله آويني بودهاند يا رفيق و همسنگر او! امروز حتي دشمنانش هم درباره او مينويسند. آش آنقدر شور شده و نوشتن از آويني آنقدر مد شده كه ابراهيم نبوي هم درباره آويني مطلب مينويسد و پيش بيني ميكند اگر آويني زنده بود، امروز با ولايت مخالفت ميكرد و به زندان ميافتاد!
بعضيها هميشه عادت دارند با اما و اگر زندگي كنند. درست مثل بعضي گزارشگران فوتبال كه هر وقت تيمشان عقب ميافتد ميگويند: «اگر بتونيم در محوطه جريمه تيم حريف، يه پنالتي بگيريم و اگه اون پنالتي رو به گل تبديل كنيم، نتيجه مساوي ميشه، اونوقت ميتونيم به زدن گلهاي بيشتر اميدوار باشيم و حتي بازي رو ببريم!»
يادم هست همين ابراهيم نبوي چند سال پيش كه ويژهنامه نوشتن براي آويني مد شده بود، مطلبي نوشته بود و از ميان همهي ويژگيهاي فكري، هنري، اخلاقي و رفتاري آويني فقط از اين نكته خوشش آمده بود كه او يك روزي در يك جايي از نام «ايران» تعريف كرده بود! و نبوي از اين همه حس وطن پرستي آويني كيف كرده بود و از آويني خوشش آمده بود و دربارهاش مطلب نوشته بود! (دليل اينكه اين جماعت هرگز نميتوانند بسيجي و تفكر بسيجي را درك كنند، همين است. اگر بخواهند لطفي كنند و از بسيجيها تعريف كنند، آنها را نوادگان آرش كمانگير مينامند!)
خوب وقتي كسي آويني را تنها در همين حد بشناسد و ديگر نداند كه او چه اعتقادات و چه تفكراتي درباره انقلاب اسلامي، امام، ولايت، فرهنگ، هنر، دين، حكومت، غرب، توسعه، ليبرالسيم، سكولاريسم، دموكراسي و … داشت، طبيعي است كه به چنين توهمات و تخيلاتي برسد.
اما به نظر من نيازي نيست كه بنشينيم و خيالبافي كنيم كه اگر فلاني امروز زنده بود، بهمان ميشد، مهم آنست كه ببينيم آويني در همان روزگاري كه زندگي ميكرد، كجا بود؟ چه عقيدهاي داشت؟ از چه چيزي دفاع ميكرد؟ و با چه منطقي؟ چرا كه نفس دفاع كردن هم چندان مهم نيست، مهمتر از آن چگونه دفاع كردن است. وگرنه خيليها مثل آويني فكر ميكردند، اما تاثير آويني را نداشتند و امروز به جاهاي ديگر رسيدهاند. مساله ديگر اينكه ببينيم آيا زمان آويني همه آدمها طرفدار ولايت بودند؟ و آيا در آن روزگار هيچ خطري متوجه انقلاب اسلامي و ولايت فقيه نبود؟ هيچ انحرافي و هيچ مرزبندي وجود نداشت؟ اگر داشت، آويني كجا بود؟
بزرگترين شاخصه آويني اين بود كه يك متفكر بود، اگر اهل انديشه و اهل تفكر نبود و اگر انديشهاش موثر نبود، كه ديگر لازم نبود امروز دشمنانش هم دربارهاش بنويسند! ديگر لازم نبود ابراهيم نبوي هم دربارهاش بنويسد و خيالبافي كند. اينجاست كه بايد از خودمان بپرسيم چرا چنين اتفاقي ميافتد؟ چرا آويني اينقدر مهم است كه عدهاي ميخواهند او را از ما بگيرند و ما را از او جدا كنند؟ پاسخ اين سوال، در آثار آويني نهفته است. البته نه در فيلمهاي مستندش، بلكه در آثار قلمي او. آويني نوشتههايي دارد كه حتي همين امروز هم ميتواند چراغ راه ما باشد و دقيقا به همين علت است كه رهبر معظم انقلاب او را سيد شهيدان اهل قلم ناميده است.
تا حالا از خودتان پرسيدهايد كه چرا بعد از شهادت آويني، رهبر انقلاب به او لقب سيد شهيدان اهل قلم را داده؟ با وجود آنكه معمولا همه ما آويني را با برنامههاي تلويزيونياش و مخصوصا با روايت فتحش ميشناسيم. اما چرا سيد شهيدان اهل قلم شد؟
من فكر ميكنم اين مساله يك بار معنايي براي ما دارد و ميخواهد نكتهاي را به ما گوشزد كند. سيد مرتضي آويني پيش از آن كه يك فيلمساز و مستندساز باشد، يك متفكر انقلابي بود. صاحب انديشه بود. البته ما معمولا كاري به فكر و انديشه نداريم و دلمان فقط براي همان عكسهاي آويني تنگ ميشود. اگر چفيهاي هم بر دوشش داشته باشد كه چه بهتر! اما تاكيد رهبر معظم انقلاب بر صاحب قلم بودن آويني، يعني اينكه: اي جوان حزباللهي و بسيجي، در جنگ بين اسلام ناب محمدي و اسلام ناب آمريكايي، صاحب فكر و انديشه بودن مهم است و يك الگوي خوب در اين مبارزه، سيد مرتضي آويني است.
آويني مقالات متعددي در موضوعات مختلف دارد. از سياست گرفته تا سينما، از هيچكاك تا حاتمي كيا، از هنر تا فرهنگ، از شعر و رمان و قصه تا مونتاژ و تدوين، از توسعه تا ليبراليسم، از خاتمي تا سروش!
بله نكته اينجاست كه آويني در همان دوره خودش، خط ولايت را پيدا كرده بود و با قلمش در برابر هرگونه انحرافي در مسير انقلاب اسلامي ميايستاد. با همين قلم از توطئهها و انحرافات فرهنگي سازمانيافتهي دولتي سخن ميگفت، از موسسات و مسئولاني كه با پول جمهوري اسلامي عليه انقلاب اسلامي فعاليت ميكنند و از خوابهايي كه براي ولايت ديدهاند! پس لازم نيست اسير توهم شويم و فريب دلقكهايي چون ابراهيم نبوي را بخوريم، مهم آنست كه ببينيم آيا آويني در زمان خودش، با ولايت بود يا عليه ولايت؟ و اگر با ولايت بود، تا كجا؟
نكتهي ديگر درباره شهيد آويني اين است كه بخش زيادي از نوشتهها و سرمقالههايش درباره روشنفكران ضدانقلاب، حتي همين امروز هم ميتواند مورد استفاده ما قرار بگيرد. چرا كه اولا حرف و اعتقاد جماعت روشنفكر از صد سال پيش تا به امروز اصلا دچار تغيير نشده، ثانيا آويني از شرايطي انتقاد ميكرد كه در نهايت به دولت اصلاحات منجر شد! آويني اگر آن روز درباره سروش و خاتمي و كيهان فرهنگي و محافل فكري سكولاريسم و ليبراليسم در ايران مينوشت، شرايط امروز جامعه را هم ميديد!
آويني در مقالهاي با عنوان «وقتی روشنفکران وارث انقلاب می شوند» با اشاره به مصاحبهاي درباره سلمان رشدي در «كيهان فرهنگي» كه آن روزها تحت حكومت دوستان آقاي خاتمي و سروش و شمس الواعظين بود، مينويسد: «آنچه که زمینهای آماده برای نشر مطالبی از این قبیل فراهم میکند لیبرالیسم حاکم بر فضای فرهنگی و هنری کشور است.»
وي در مقالهاي با عنوان «تجدد يا تحجر؟» در واكنش به سخنان سيد محمد خاتمي وزير وقت ارشاد مينويسد:«اشتباه دیگر دوستان ما که ریشه در مرعوبیت آنها در برابر غرب دارد آن است که آنها افق حرکت انقلاب و شرایط آماده جهانی را در این عصر احیای معنویت و اضمحلال غرب نمی بینند و بالتَبع هرگز برای وصول به این غایت تلاش نمیکنند. دگراندیشان و روشنفکران سکولار باید آزاد باشند، اما رشد و بالندگی نسل انقلاب نیز مواظبت میخواهد! دولت جمهوری اسلامی حقیقتاً به شعار آزادی مطبوعات، نویسندگان و هنرمندان پایبندی اعتقادی دارد، اما دوستان خویش را از یاد برده است و اکنون مجموع سیاست های نظام اسلامی کار را به آنجا کشانده که نسل انقلاب در هنر و ادبیات احساس عدم امنیت و بیهودگی میکند!»
وي در بخش ديگري از اين مقاله مينويسد:«از داهیانه ترین سخنانی که وزیر ارشاد در این گفت و گو به زبان آوردهاند این است که: ما معتقدیم که باید با تبادل اندیشه در افراد مدافع نظام مصونیت به وجود بیاوریم. لازمه این کار این است که جامعه با آرای مخالفین مواجه شود ولی این مواجهه باید کنترل شده باشد. اما واقعاً همین استراتژی است که به منصّه عمل در آمده است؟ آیا واقعاً دوستان ما در وزارت ارشاد، آتمسفر فرهنگی جامعه را کنترل دارند؟ آیا لازمه این مصونیت اجتماعی آن نیست که در کنار مواجهه جامعه با آرای مخالفین، تلاش های دوستانه مؤید انقلاب و دینداری نیز تقویت شود؟ آیا لازمه مصونیت یافتن مدافعان انقلاب در مواجهه با آرای مخالفین آن است که ما آتمسفر فرهنگی جامعه را آن گونه که نسل های جدید فرصت هدایت را از دست بدهند؟ ما نیز با تحجر مخالفیم، اما در عین حال می دانیم که تنها مرتجعین و متحجرین نیستند که به نظام فرهنگی و هنری کشور اعتراض دارند. اگر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می خواهد که حصارهای جهل و خرافه و تحجر را بشکند و جامعه را از تفریط باز دارد، باید با تجددِ افراطی نیز مبارزه کند تا مردم را از چاله ای به چاه نیفکند… و البته باز هم صد هزار بار شکر که عرف عام از این کشاکش فارغ است و راه خویش را فطرتاً در نسبت با شریعت می یابد.»
اتفاقا با توجه به همين تفكرات و نوشتههاي آويني، اگر قرار باشد ما هم مثل ابراهيم نبوي به اما و اگر متوسل شويم، نتيجه ميگيريم كه اگر او زنده بود در برابر انحرافات فكري و فرهنگي دولت اصلاحات ميايستاد و در نهايت نشرياتش توقيف ميشد و خودش هم بايكوت!
ضمنا آويني عضو حزب و جناحي نبود كه روزي مجبور شود به خاطر منافع جناحيش، در انتخابات با دشمنان و رقبايش ائتلاف كند! عشق آويني ولايت بود و به چپ و راست تعلق خاطر نداشت. چطور قبول كنيم چنين شخصي وقتي در برابر انحراف كساني ميايستد كه هنوز داخل نظام قرار دارند و مسئوليت دولتي دارند و خودشان را انقلابي ميدانند و وقتي در برابر نفوذ فكري و فرهنگي روشنفكران سكولار ميايستد، اگر امروز زنده بود با آنها ائتلاف ميكرد؟ امروز كه همه نقاب از چهره برداشتهاند و به صراحت با ولايت درافتادهاند. آيا با خاتمي و سروش و مهاجراني و كانون نويسندگان و ابراهيم نبوي و سايت جرس و … اتاق فكر تشكيل ميداد؟!
شهيد آويني روزهايي خطر انحرافات سروش را به ما گوشزد ميكرد كه دكتر سروش هنوز قيافه يك متفكر را داشت و مانند امروز نقاب از چهرهاش برنداشته بود، اما شهيد آويني در همان زمان هم اصل ماجرا را به روشني دريافته بود. وي در مقالهاي با عنوان « بنیان سفسطه بر باد است» مينويسد:
«شاید تا چندی پیش که این مباحث بیشتر صبغهای فرهنگی داشت تا سیاسی، جواب این پرسش چندان روشن نبود، اما امروز که به توسط قرائن سیاسی و نتایجی که مطلوب مدعیان است _ و از آن به طور مستقیم و غیر مستقیم در جراید سخن رانده اند _ حدود این مدعیات تشخص بیشتری یافته است، میتوان گفت که ثمره این مباحث در تقابل این دو نظر ، یعنی اعتقاد به ولایت فقیه و عدم اعتقاد به آن خلاصه می شود.
اگر به حدود مدعیات این آقایان نظر کنیم برایمان تردیدی نمیماند که نوک پیکان هجوم اینان متوجه «ولایت فقیه» است، نه ولایت مطلق فقیه. آنان از اصل، ولایت فقیه را یک نظام توتالیتر و استبدادی میدانند و افزودن لفظ « مطلق » به همین منظور انجام میگیرد که از آن خودکامگی فقیه استنباط شود و تلخی این مفهوم کاهش یابد و اگرنه، همه میدانند که ولایت در مقام عمل، خواه ناخواه مطلق است و نه تنها ولایت، که هر حاکمیتی چنین است. … اگر مدعیان به جمهوریت نظام نیز در برابر اسلامیت آن اصالت میدهند، پر روشن است که این مجادله هم به قصد مخالفت با ولایت فقها علم شده، و باز به همین نیت است که به یکباره تفکرات آیت الله نایینی درباره حکومت اسلامی از قبر بیرون کشیده می شود و در برابر نظرات امام محلی برای اظهار می یابد»
شهيد آويني در مقالهاي ديگر به نام «پروسترويكاي اسلامي وجود ندارد» باز هم به مخالفتها با ولايت فقيه و انحرافات آقاي سروش اشاره ميكند و مينويسد «همه مخالفان، با همین «ولایت» است که در افتادهاند. نمیخواهم بگویم با «ولایت فقیه»؛ ولایت اعم از ولایت فقیه است. فلذا، هر نوع معارضه ای با ولایت ناگزیر به مقابله با ولایت فقیه که صورت سیاسی ولایت است میانجامد. نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت نیز، دانسته یا ندانسته، نحوی از انحای مقابله با ولایت است، منتها در مقدمات منطقی استدلال با آن در افتاده است، نه در نتایج … هر چه مخالفت هست، در داخل و یا خارج از کشور، با همین ولایت است، در حوزه های مختلف سیاست، فرهنگ، اجتماع، هنر و غیر هم. «در دل» نویس هفته نامه «آینه» نیز با همین ولایت در افتاده است، منتها با مظاهر اجتماعی آن، آن هم از زبان خود اهل ولایت، یعنی بسیجی ها و اعضای انجمن های اسلامی!»
شهيد آويني در «گرداب شیطان» نيز خطر نفوذ گرايشهاي ليبراليستي و سكولار را به موسسات فرهنگي دولتي گوشزد ميكند: «آنچه که مسلم است این است که ساختمان نظام جمهوری اسلامی بر اصولی شکل گرفته است که ضعف های فردی و جزئی را در موجودیت کلی خود مستحیل و این امکان را از بین میبرد که خدای ناکرده در ذات اسلامی نظام تغییری حادث شود و دشمنان داخلی و خارجی از این لحاظ امید در باد بسته اند؛ اما از سوی دیگر، هرگز از این حقیقت عافل شد که آنچه دشمن را طمع کار میکند این است که مع الاسف نشانه های بسیاری از گرایش های لیبرالیستی و غرب گرایانه درغالب موسسات وابسته به دولت و علی الخصوص در مراکز فرهنگی هنری آن به چشم میخورد که چهره مشوهی از نظام جمهوری اسلامی در دیدگان نامحرم می نشاند. نگاهی جامع به کتاب فروشی ها، گالری های خصوصی و غیر خصوصی، موزه ها، تئاتر ها و سینما ها، رادیو و تلوزیون، فعالیت های فرهنگی و هنری پارک ها، هتل ها و دیگر موسسات تحت پوشش بنیادهای دولتی و نیمه دولتی….، با صرف نظر از استثنائاتی معدود، دوستان انقلاب را سخت به اضطراب و حیرت می اندازد و دشمنان را به طمع.»
نتيجه آنكه با مرور دوباره نوشتههاي آويني ميبينيم كه عمق نگرانيهاي وي، همين دولتي شدن سكولاريسم و ليبراليسم و غربگرايي در كشور بود و آويني زماني اينها را فرياد ميزد كه نشانههاي چنين انحرافي در كشور و در دولت سازندگي ديده ميشد و هنوز چند سالي به دولت اصلاحات مانده بود!
پي نوشت اول: در اين كه عده اي از حزب اللهي ها قبل از شهادت آويني مخالفش بودند، شكي نيست، اما اين روزها عده اي سعي دارند كه اين مساله را آنقدر بزرگ كنند كه واقعيت فراموش شود. واقعيت آن است كه آويني در نوشته هايش به اين گروه از مخالفانش هيچ اشاره اي نميكند، اما تا دلتان بخواهد عليه روشنفكران غربزده و ضدانقلاب و كانون ها و موسسات فكري و فرهنگي وابسته به آنها و نيز مسئولان سكولار جمهوري اسلامي حمله ميكند. امروز بعضيها عمدا ميخواهند دسته اول را علم كنند و در نهايت به نتايجي چون سايت جرس و ابراهيم نبوي برسند!
پي نوشت دوم: آويني زماني از ولايت محكم و قاطع دفاع مي كرد كه بعضي ها تازه شروع كرده بودند به زدن ريشه ولايت. مسئولاني هم در اين مملكت با پول جمهوري اسلامي شروع كرده بودند به زدن ريشه انقلاب اسلامي!