توصيه به ديگران
۰
چهارشنبه ۲۸ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۰۰
لشکر حرمله خندید به عباس و حسین // پیش چشمان همه قامت آقا تا شد
السَّلامُ عَلَی أبى الفَضلِ العَبّاسِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، المُواسى أخاهُ بِنَفسِهِ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ، الفادى لَهُ الواقى، السّاعى إلَیهِ بِمائِهِ، المَقطوعَةِ یَداهُ، لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَیهِ یَزیدَ بنَ الرُّقادِ الحیتى وحَکیمَ بنَ الطُّفیلِ الطّائِىَّ.
لشکر حرمله خندید به عباس و حسین // پیش چشمان همه قامت آقا تا شد
Share/Save/Bookmark
به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز هنگامی که حضرت ابوالفضل (علیه السلام) به دنیا آمد، امّ البنین قنداقه او را به دست امیرالمؤمنین(علیه السلام) داد تا بر وی نامی بگذارد. حضرت وی را در آغوش کشید و او را مورد تفقّد و محبّت فراوان قرار داد. سپس در گوش راست وی اذان و در گوش چپش اقامه گفت. آنگاه به ام البنین فرمود: «او را چه نام نهادی؟» امّ البنین با کمال ادب عرض کرد: «من در هیچ امری بر شما سبقت نگرفته ام. هر نامی که می پسندید بر وی بگذارید». حضرت فرمود: «من او را به نام عمویم، عباس نامیدم».
 
حضرت ابوالفضل(علیه السلام) از مصادیق بارز «أشدّاءُ عَلَی الکفار» می باشد. وی بر دشمنان حق عبوس و خشن و در جنگ با آنان غیور و دلاور بود. این نام از همان دوران، نشانگر شهامت و صلابت ابوالفضل(علیه السلام) بود. مرحوم علامه حائری در کتاب معالی السِبطین می نویسد: «امیرمؤمنان(علیه السلام) او را از این رو عباس نامید که به شجاعت، شکوه، صولت و خشم او در پیکار با دشمنان آگاهی داشت. دشمنان در برابر او لرزه بر اندامشان می افتاد و صورتهایشان از ترس او رنگ درمی باخت. او قهرمانی بود که شجاعت را از پدرش به ارث برده بود و بینی گمراهان در برابر او به خاک مالیده می شد».

و با سلام امام زمان در زیارت ناحیه مقدسه اشعار زیر را تقدیم شما می نماییم:

«السَّلامُ عَلَی أبى الفَضلِ العَبّاسِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، المُواسى أخاهُ بِنَفسِهِ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ، الفادى لَهُ الواقى، السّاعى إلَیهِ بِمائِهِ، المَقطوعَةِ یَداهُ، لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَیهِ یَزیدَ بنَ الرُّقادِ الحیتى وحَکیمَ بنَ الطُّفیلِ الطّائِىَّ.»
 
سلام بر ابوالفضل عبّاس، فرزند امیر مؤمنان؛ از خود در گذرنده با جان برای برادر، برگیرنده از دیروزش برای فردایش، فداییِ او، نگهدارنده، کوشنده برای رساندن آب به او، وکسی که دست هایش بُریده شد. خداوند قاتلانش یزید بن رُقاد حیتی وحَکیم بن طُفَیل طایی را لعنت کند.

#حضرت_عباس
 
 
طاق ابرویت مرا سمت مصلی می کشد 
اشک ، چشمان تو را مانند دریا می کشد 
 
از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری 
عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد 
 
ماه جایش آسمان است علتش این است اگر 
آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد 
 
یک عمود آهنین آمد ... سرت پاشیده شد 
ناله ات امّ البنین را دارد این جا می کشد 
 
راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند 
کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد 
 
تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود 
یک به یک از پیکر تو تیرها را می کشد 
 
سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد 
می کشی درد عجیبی را که زهرا می کشد 
 
رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد 
نا نجیبی بی حیایی را به معنا می کشد 
 
🔸شاعر: #محمد_فردوسی

#حضرت_عباس
 
 باز دور و بر ما معرکه برپا شده است 
یا سر قامت رعنای تو دعوا شده است 
 
تو مگر وعده ندادی به حرم آب بری 
پس چرا جایگهت سینه صحرا شده است 
 
تیرهایی که همه از پس نخلستان ریخت 
با چه نظمی به میان بدنت جا شده است 
 
جگرم پاره نکن پای نکش روی زمین 
به خدا پشت و پناهم کمرم تا شده است 
 
چون که در بین حرم خوش قد و بالا بودی 
باورم نیست که اینگونه سرت وا شده است 
 
چقدر فاصله افتاد به ابروهایت
از چه رو خورده به هم حالت گیسوهایت 
 
  
خواستم بعد ظفرهای تو تکبیر کشم 
مرهمی بر جگر مادر بی شیر کشم 
 
حال باید بنشینم به کنار بدنت 
با دلی سوخته از چشم ترت تیر کشم 
 
مانده ام فرق تو با تکه عبایی بندم 
یا که از پیکر تو نیزه و شمشیر کشم 
 
باید اینبار به زینب عوض پاسخ خود 
جسم صد چاک در آیینه به تصویر کشم 
 
کودکان تا خبر از حال عمو پرسیدند 
عکس شیر حرمم بسته به زنجیر کشم 
 
تیر ها یک به یک از پای درت آوردند
ای برادر چه بلایی به سرت آوردند 
 
باز برخیز که در معرکه گرداب کنی 
لب خشکیده بر علقمه سیراب کنی 
 
تو قرار است که با آب حرم برگردی؟ 
یا دل از زینب ماتم زده بی تاب کنی 
 
یا بچسبان به رکاب علمت را بردار 
تا که مشک حرم و قلب مرا آب کنی 
 
چشم بر راه تو بر خیمه رباب است هنوز 
تا به آغوش خودت اصغر او خواب کنی 
 
شک ندارم که قرار است تو در خلستان 
داغ خود را وسط سینه من قاب کنی 
 
درصدد بود که دشمن بزند هست تو را
قرعه افتاد که اول بزند دست تو را 
 
التماست بکنم تا نروی از بر من 
ای امید حرم و قوت بال و پر من 
 
تا که با قامت خم سوی تو را افتادم 
هو کشیدند مرا ساقی آب آور من 
 
باید اینبار تو را جمع کنم بین عبا 
ارباً اربا شده ای مثل علی اکبر من 
 
بوی یاس بدن و خنده بر لب از چیست؟ 
مادرت آمده دیدار تو یا مادر من؟ 
 
ای برادر غضب گوشه چشمت کافی است 
تا که دشمن نرود دور و بر خواهر من 
 
باید اول بدنت دور ز مرکب بکنم
فرصتی نیست تنت را که مرتب بکنم 
 
شمر اینجاست که با خنده تماشات کند 
قد رعنای تو در علقمه خیرات کند 
 
سر ماهت ترکی دارد و ماندم که چه سان 
زینبم با تو سر نیزه ملاقات کند 
 
غیرت الله رجز سر بده شاید دشمن 
نتواند به حرم چشم خودش مات کند 
 
این جماعت به سرش نیت بد دارد تا 
خواهرم راهی دروازه ساعات کند 
 
شمر در دور و برت پرسه زنان میخندد 
مادرم آمده ای کاش مراعات کند 
 
زخم های بدنت با چه مداوا بکنم
کاش میشد کفنی بر تو مها بکنم 
 
🔸شاعر: #مجید_قاسمی
 
#حضرت_عباس
 
 
 مشک برداشت که سیراب کند دریا را 
رفت تا تشنگی‌اش آب کـند دریا را 
 
آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب 
ماه می‌خواست که مهتاب کند دریا را 
 
تشنه می‌خواست ببیند لـب او را دریا 
پس ننوشید که سیراب کند دریا را 
 
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید 
ماه افتاد که محراب کند دریا را 
 
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب 
زخم می‌خورد که خوناب کند دریا را 
 
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس 
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را 
 
آب مهریّه ی گل بود والّا خـورشید 
در توان داشت که مرداب کند دریا را 
 
روی دست تو ندیده است کسی دریا را 
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را 
 
🔸شاعر: #سیدحمیدرضا_برقعی

 
#حضرت_عباس_ع_شهادت
#محمدحسین_رحیمیان
 
ناگهان دور و بر شیر حرم غوغا شد
سر ذبح قمر هاشمیون دعوا شد
 
دشمنان هلهله کردند همین که افتاد
سند غارت اموال حرم امضا شد
 
علقمه شعبه ای از مسجد کوفه شده بود
سر سردار حسین تا دل ابرو وا شد
 
کوری چشم همه بد نظران کوفه
بین خون چهرهءسقا چه قدر زیبا شد
 
بعد سی سال به ارباب برادر گفت و
همهءدشت پراز عطر و بوی زهرا شد
 
لشکر حرمله خندید به عباس و حسین
پیش چشمان همه قامت آقا تا شد
 
سرو رعنای حرم هم قد قاسم شده بود
این غم انگیز ترین روضۀ عاشورا شد
 
وقت رفتن به همه درس وفاداری داد
همه ی غصۀ او بی کسی آقا شد
 
با لب تشنه لبِ آب ازین دنیا رفت
آب شرمندۀ کوه ادب سقا شد
 
رفت آقا بحرم ماند اباالفضل غریب
سر ذبح قمر هاشمیون دعوا شد


شب نهم حضرت قمر بنی هاشم 
 
این که می بینی ستون خیمه ها و لشگر است
مفتخر باشد به اینکه در رکاب خواهر است
هم علمدار رشید لشگر خون خداست
هم سپهدار سپاه و هم امیر لشگر است
آنکه صفین  شد ز تیغش تا ابد پیمانه نوش
ساقی صحرای طف بر کودکان حیدر است
از صدای گریه ی طفلان خبر آید چنین
بیرق هستی نگون گردیده یا که محشر است
گریه های اصغر شش ماهه تا باشد بلند
گوش هستی در نوا از قلب زار مادر است
با خودش کرد مجسم به حرم آب برد
اصغر آبی بخورد تشنه لبی دردسر است
مشک آبی به کف آورد و روان شد پی آب
ای صد افسوس قمر عازم بحر خطر است
چشم عباس پر از خنده که آب آوردم
ناله ی تیر پر از گریه به حال قمر است
محمد حسین علیرمضانی


#حضرت_ابوالفضل_علیه_السلام
 
قبله گاه تمامی دلها
لشکر عشق حضرت سقا
 
دستهایی به استقامت کوه
چشم هایی به وسعت دریا
 
خواهرش ان یکاد می خواند
مثل کوه ایستاده در صحرا
 
همه ی دشت را بهم گره زد
با نگاهی امیر بی همتا
 
علمش را به روی دوش گرفت
همه جمعند دور او حالا
 
همه جمعند پشتشان قرص است
همه حتی حسین در اینجا
 
همه شان اقتدا به او دارند
همه مانند زینب کبری
 
روی مرکب نشست و ذکر گرفت
نام نامی حضرت زهرا
 
تازه معلوم شد كه آمده است
آذرخشی ز غیرت مولا
 
گردبادی شد و هجوم آورد
از یمین و یسار کرب و بلا
 
(ملک الموت از نفس افتاد)
بس که سر ریخته است او اما...
 
حیف که تشنگی امانش برد
وسط معرکه در آن غوغا
 
رفت و مشکش به کام آب سپرد
پرشده مشك حضرت دریا
 
خواست تا سمت خیمه برگردد
منتظر بوده دختری تنها
 
تیر یک بی حیا امیدش ریخت
شیر شیرخدا  امیدش ریخت
 
مشک تا در برابرش پاشید
آه امید آخرش پاشید
 
بانگ تکبیر او بلند نشد
شاه فهمید لشکرش پاشید
 
ناگهان سیل تیر آمد و بعد
چشم در خون شناورش پاشید
 
دختری دست و پای خود گم کرد
مادری قلب مضطرش پاشید
 
بی حیا بی هوا عمود کشید
آه زینب نبین سرش پاشید
 
پای زهرا به کربلا واشد
پیش چشمان مادرش پاشید
 
پیکرش هم دگر به غارت رفت
دید آقا برادرش پاشید
 
سر و دستش جدا جدا شده بود
آه عباس پیکرش پاشید
 
#احمد_شاکری
کد مطلب : 243090