۱
توصيه به ديگران
۰
يکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۲۰
فیلم تگرگ و آفتاب یا بیچاره قهرمان!
قصه تگرگ و آفتاب درباره یکی از فرماندهان دوران جنگ است که در فاصله بین دو عملیات برای دیدار خانواده خود چند روزی از جبهه باز می‌گردد.
فیلم تگرگ و آفتاب یا بیچاره قهرمان!
Share/Save/Bookmark
به گزارش سرویس فرهنگ و جامعه عصر امروز یحیی برای بازگشت به جبهه عجله دارد اما وصیت استادکار قدیمی‌اش همه چیز را به هم می‌ریزد.

حاج مرتضی که در جریان یک معامله خانه اش را از دست داده، خانواده اش را به یحیی می‌سپارد و حالا یحیی مجبور است میان مسئولیت‌های خود در جبهه و تکلیفی که حاج مرتضی بر دوشش گذاشته یکی را انتخاب کند. مواجه او با گلناز دختر حاج مرتضی پایش را شل می‌کند و ماندن را به رفتن ترجیح می‌دهد.

یحیی اما تا انتها به دلیل معذورات اخلاقی به خودش اجازه خواستگاری از گلی را نمی‌دهد و نتیجه این می‌شود که حاج یحیی به جبهه بر می‌گردد و ما از دهن بچه گلی می‌شنویم که حاجی چطور شهید شده است.

در قصه بالا به جای کلمه جبهه می‌شود نوشت عسلویه، یا نوشت دانشگاه‌ هاروارد یا هر جای دیگری، طبیعتا یحیایِ قصه عوض می‌شود، حتی اگر قصه عوض نشود، حتی اگر قهرمان داستان همان تصمیم‌ها را بگیرد، اما قهرمانتان عوض می‌شود و شما با داستان با رنگ و روی دیگری مواجه هستید، پس برگ برنده داستانی تکراری درباره عشق و معرفت و انسانیت، قهرمانی است که قرار است ترسیم شود. قهرمانی که در فیلم تگرگ و آفتاب تصویری ناقص الخلقه از یک جماعت است.

یحیی ظاهرا آدم حسابی است؛ اهل جبهه و جنگ، اهل مناجات و تهجد، اهل محاسبه نفس، پاک چشم و پاک دست و در آرزوی شهادت. همه اینها را از باید از روی حرف‌های این و آن و از چند نما و دیالوگ فهمید، (بگذریم که کارگردان در نمایش همه اینها به طرز خام دستانه ای عمل کرده است) اما در قصه درست در جایی که باید تغییر نظر او برای ماندن یا رفتن شکل بگیرد، یک عشق آنی که به طرز خنده داری با کلوزآپ‌های بد از چهره مات و بی هویت بازیگران نمایش داده می‌شود، مسیر را عوض می‌کند.

بله گاهی عشق ناگهان می‌رسد، از رتبه و درجه هم نمی‌پرسد، اما شخصیت «حاج» یحیی که در سکانس قبل با زحمت اداها و سر فرو انداختن‌های ناشیانه قرار بود شکل بگیرد، چه شد؟ یحییِ معترض به وصیت حاج مرتضی که مثلا با توپ پر وارد خانه شده، چطور تبدیل می‌شود به جوانی با نگاه مستقیم و بی پروا و عاشقی دلباخته که قید رویای خدمت و شهادت را می‌زند؟ و گلنازی که قبل از هر چیز عزادار پدر است و نگران از دست رفتن خانه هم، می‌شود کلیشه همان دخترکان سیاه چشم چارقد به سر که به جای کاسه نذری آجیل مشکل گشا تعارف می‌کند و او هم از همان آغاز فقط جوانی بر اسب سفید را دیده است، نه منجی حال و روز خانواده تنها مانده اش را! نقطه ای از داستان که ظاهرا باید باعث تغییر مسیر قهرمان می‌شد، انقدر آسان و خنده دار اتفاق می‌افتد که برای باقی قصه هم نتوان امید بیشتری بست.

حاج یحییِ اهل محاسبه نفس نه فقط برای پرهیز از اشتباهی که خودش گناه می‌نامد، تلاش نمی‌کند بلکه بسیار آسان همان کاری را می‌کند که پسر خاله کاسب مآب و خوش گذرانش هم ممکن بود انجام دهد. به بهانه کار می‌آید و می‌رود و در موقعیتی که به شکلی بسیار مضحک و دور از منطق طراحی شده، بیشتر گرفتار دخترک می‌شود. اما به این بهانه که آنها امانت‌های حاج مرتضی هستند تعلل می‌کند و سر انجام خبر خواستگار قدیمی ‌دختر، او را برای همیشه از این کار پشیمان می‌کند. مثل بقیه فیلم این قسمت هم که می توانست به یک چالش برای قهرمان تبدیل شود با لکنت زبان و تحلیل غلط از شخصیتی که از پایه سست بنا شده، به نتیجه نمی رسد.

ماجرا وقتی بدتر می‌شود که فیلمسار تصمیم می‌گیرد به قصه‌ای که در شرح ساده آن هم ناتوان است گره‌هایی اضافه کند. شخصیت‌های اضافی و موقعیت‌هایی که فقط به دلیل گنگ بودن، کنکاوی برانگیزند، به داستان اضافه می‌شود که به جای بهتر شدن فقط زمان بیشتری از مخاطب تلف می‌کند.

کارگردان با ضعف خود در شناخت شخصیتی که به عنوان قهرمان داستان انتخاب کرده، قصه‌ای را که حداقل به مدد داستان صادق هدایت از آب و گل درآمده بود، نابود می‌کند و این نکته کلیدی در درک ضعف فیلم تگرگ و آفتاب است.

قهرمان‌ها ساخته می‌شوند تا دوست داشته شوند. ساخته می‌شوند تا مخاطب را با خود همراه کنند و در سطحی کلان‌تر الگوی او شوند. اما بیچاره قهرمانی که حتی فیلمساز هم او را دوست ندارد، نمی‌فهمدش و زندگی‌اش را به سخره گرفته. بیچاره حاج یحیی که میان چفیه و پرچم‌های رنگی و شربت‌های شهادت گم می‌شود. بیچاره حاج یحیی!

منتقدی معروف برای بعضی از فیلم‌ها اصطلاحی دارد و می‌گوید «این فیلم ما قبل نقد است» اصطلاح خوبی است برای فیلم‌هایی که هر طرف کار را بگیری طرف دیگرش فرو می‌ریزد و نمی‌شود روی هیچ قسمت آن حساب کرد، بحث کرد یا منطقی برای آن طلبید. فیلم «تگرگ و آفتاب» یکی از همین فیلم‌هاست. فیلمی‌بی دلیل، بی منطق و با اداها و حرف‌هایی که اصلا به آن نمیخورد.

ریحانه فدایی
کد مطلب : 106947
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳-۱۱-۱۹ ۱۵:۴۱:۲۴
نقد خوبی بود
آفرین