به گزارش
سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز، نام شریفش، «موسی»، لقبش «کاظم»، مادرش بانویی با فضیلت به نام «حمیده»، و پدرش حضرت امام صادق (ع) است و سجدههای طولانی و چشمان بارانیاش، از عشقی پایدار و ایمانی عمیق به ساحت قدس ربوبی حکایت میکند چنان که در زیارت آن بزرگوار میخوانیم: « حلیف السجدة الطویلة و الدموع الغزیره »؛ زندگیاش با سجدههای طولانی و چشمان اشکبار همراه بود.
بنا بر این گزارش شاید ما روایتی از ائمه اطهار علیهمالسلام مبنی بر بابالحوائج بودن امام کاظم(ع) نداریم اما در شهرت و در لسان برخی از عالمان و عموم مردم، اندک اندک حضرت، به عنوان بابالحوائج شناخته شده اند زیرا شیعه و سنی همانند «ابو بکر بن خلاد» که از پیشوای حنبلیان بود همگی اذعان دارند که مشکلاتی که برایشان پیش میآمد بر سر مزار امام کاظم(ع) میرفتند و حوائج و خواستههایشان برآورده میشد و به دلیل اینکه امام از همان زمان به بعد به گونهای ملجأ حاجات شیعیان و اهل تسنن شده بود که افراد مختلف، با توسل به ایشان حوائجشان مرتفع میشد لذا به «بابالحوائج» شهرت یافتند.
حضرت امام موسى بن جعفر(ع) بعد از رحلت پدر عاليقدرش اداره كنندهء فكرى و علمى دانشگاه وسيع و بزرگى بود كه از پدر به ارث برده بود. مکتبی كه همواره در حال توسعه و گسترش، و در برگيرنده هزاران دانشجو و استاد و طالب علم بود و حضرتش شاگردان بسیاری تربیت نموده اند.
امام موسی کاظم(ع)، آفتابی در نقاب زندان منصور دوانیقی در سال ۱۵۸ ه ق از دنیا رفت، او در سالها یا ماههای آخر عمر، کلیدهای یکی از خزانههایش را به عروسش، همسر مهدی عباسی به نام "ریطه" سپرد و به او وصیت کرد که تا زنده هستم آن خزانه را باز نکن و بعد از من با حضور خلیفه من (مهدی عباسی) آن را باز کن.
منصور از دنیا رفت، ریطه گمان میکرد در آن خزانه، جواهرات و گنجینههای بسیار و بینظیری وجود دارد، سرانجام پس از مرگ منصور، همراه شوهرش به سوی آن خزانه رفت و در آن را گشود، ناگاه دیدند پیکر مقدس بیش از صد نفر از سادات علوی که کشته شدهاند در آنجا کنار هم چیده شده و نام و نشان هر کدام در کنار آنها نوشته شده است... .
منصور با این وصیت میخواست پسر خود را بر ضد علویان تحریک کند و به او بگوید که اگر میخواهی در سلطنت باقی باشی، همین سیاست خشن را نسبت به امامان اهل بیت (ع) و منسوبان آنها اختیار کن.
قرائن و شواهد تاریخی درباره مدت زمان زندانهای امام کاظم(ع) اقوال مختلفی از جمله؛ چهار، هفت و چهارده سال وجود دارد که میتوان گفت قول قویتر همان چهار تا هفت سال است و در خصوص رأی ۱۴ سال سند قوی وجود ندارد اما همین مدت هم که امام(ع) در زندان بودند برای شیعه بسیار سخت بود از این رو امام کاظم(ع) از طریق وکلا ارتباط خود را با مردم حفظ کرد.
احادیثی از امام کاظم (ع) الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ لُقمانَ عليه السلام قالَ لاِبنِهِ : تَواضَع لِلحَقِّ تَكُن أعقَلَ النّاسِ، وإنَّ الكَيِّسَ لَدَى الحَقِّ يَسيرٌ .
امام كاظم عليه السلام: لقمان به پسرش گفت: «در برابر حق، فروتن باش تا عاقل ترينِ مردم باشى. زيرك و با هوش، در برابر حق، آرام است».
الإمام الكاظم عليه السلام :كانَ لُقمانُ عليه السلام يَقولُ لاِبنِهِ: ... يا بُنَيَّ، خُذ مِنَ الدُّنيا بُلغَةً، ولا تَدخُل فيها دُخولاً يَضُرُّ بِآخِرَتِكَ، ولا تَرفُضها فَتَكونَ عِيالاً عَلَى النّاسِ .
امام كاظم عليه السلام :لقمان همواره به پسرش مى گفت: « ... پسرم! از دنيا به اندازه كفايت (نياز) برگير و آن چنان در دنيا فرو نرو كه به آخرتت زيان رسانَد، و چنان هم رهايش نكن كه سربار مردم گردى».
الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ لُقمانَ قالَ لاِبنِهِ : ... يا بُنَيَّ، إنَّ الدُّنيا بَحرٌ عَميقٌ، قَد غَرِقَ فيها عالَمٌ كَثيرٌ، فَلتَكُن سَفينَتُكَ فيها تَقوَى اللّه، وحَشوُهَا الإِيمانَ، وشِراعُهَا التَوَكُّلَ، وقَيِّمُهَا العَقلَ، ودَليلُهَا العِلمَ، وسُكّانُهَا الصَّبرَ .
امام كاظم عليه السلام :لقمان به پسرش گفت: « . . . اى پسرم! دنيا درياى عميقى است كه بسيارى در آن غرق شده اند؛ پس بايد كشتىِ [نجات] تو در آن، پَروامندى از خداوند متعال باشد، و پُل تو ايمان به خدا، و بادبان كشتى ات توكّل، و متولّى آن، خرد، و راه نماى آن، دانش، و مسافر آن، شكيبايى» .
عنه عليه السلام :كانَ لُقمانُ عليه السلام يَقولُ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، إنَّ الدُّنيا بَحرٌ وقَد غَرِقَ فيها جيلٌ كَثيرٌ، فَلتَكُن سَفينَتُكَ فيها تَقوَى اللّه ِ تَعالى، وَليَكُن جِسرُكَ إيمانا بِاللّه ِ، وَليَكُن شِراعُهَا التَّوَكُّلَ، لَعَلَّكَ ـ يا بُنَيَّ ـ تَنجو وما أظُنُّكَ ناجِياً !
امام كاظم عليه السلام :لقمان همواره به پسرش مى گفت: «اى پسرم! دنيا دريايى است كه گروه هاى بسيارى در آن، غرق شده اند. پس بايد كشتىِ تو در آن، پَروامندى از خداى متعال باشد و پل تو ايمان به خدا، و بادبان كشتى ات توكّل، تا شايد ـ اى پسرم! ـ نجات يابى، هر چند من گمان ندارم كه نجات يابى!» .