توصيه به ديگران
۰
يکشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۰۹:۵۶
سید على اندرزگو؛ الگویى ممتاز از یک مجاهد اسلامى‏
ظهور اندرزگو و بروز توانایى‏هاى شگفت و خارق‏العاده او، الگویى از جنگ چریکى بر مدار اندیشه‏هاى اسلامى را رقم زد و همزمان با او و پس از او بود که عده زیادى به این عرصه پا نهادند.
سید على اندرزگو؛ الگویى ممتاز از یک مجاهد اسلامى‏
Share/Save/Bookmark
به گزارش عصر امروز، زندگى و سلوک شهید حجت الاسلام سید على اندرزگو از سه جنبه قابل بررسى و تامل است. اول آن‏که او الگویى ممتاز از یک چریک اسلامى است. پیش از آن‏که او قدم در آوردگاه مبارزه بنهد، مبارزات مسلحانه و چریکى، از جنبه نظرى و عملى، منحصر و در تیول گروه‏هاى چپ و مارکسیستى بود. ظهور اندرزگو و بروز توانایى‏هاى شگفت و خارق‏ العاده او، الگویى از جنگ چریکى بر مدار اندیشه‏ هاى اسلامى را رقم زد و همزمان با او و پس از او بود که عده زیادى به این عرصه پا نهادند.

نام او و تداوم مبارزاتش در طول پانزده سال، به تمامى کسانى‏که در این مسیر گام نهاده بودند، نیرو و روحیه داد و افسانه شکست‏ناپذیرى ساواک را به سخره گرفت. از سوى دیگر اندرزگو، الگو و اسوه ابتکار است. وى بسیارى از این آموزه‏هاى دقیق را در جایى نیاموخته بود و بسیارى از شیوه‏هایش ابتکارى و محصول فکر و اندیشه شخصى او بودند. بهره‏اى که اینک مى‏توان از این جنبه از شخصیت اندرزگو گرفت، استفاده از شیوه‏هاى خلاقانه او در عرصه‏ هایى است که مسلماً دشوارتر از مبارزه مسلحانه نیستند. این نبوغ سرشار و کم‏نظیر تا بدان پایه بود که ساواک به‏رغم دشمن‏انگاشتن، تعقیب و حتى شهادت او نتوانست هیچ‏گاه به عمق و گستره فعالیت‏هاى وى پى ببرد. بسیارى از انبارهاى اسلحه‏ هاى او پس از انقلاب توسط دوستانش کشف شد و مورد استفاده نهادهاى انقلابى قرار گرفت.

جنبه سوم شخصیت وى، خداباورى و توکل است. بسیارى بودند که قولاً و عملاً چنین وانمود مى‏کردند که یک چریک و مبارز مسلحانه نیازمند ورود به عرصه‏ هاى معنوى و عبادى نیست و همین‏که مبارزه را برگزیده است، حکم عبادت را دارد، در حالى‏که شهید اندرزگو به گفته بسیارى از کسانى‏که او را به نیکى مى ‏شناختند، بیش و پیش از هر چیز، عارف بود و در بسیارى از عرصه‏ ها، به منزلت شهود رسیده بود که بارزترین جلوه آن، احساس رسیدن به مرحله وصل در واپسین ماه‏هاى حیات و به ثمر رساندن طفل نوپاى انقلاب بود.

جمع بین این خصال از او چهره‏اى ساخته که مى‏ تواند الگویى در خور اعتنا باشد. نمادى بهتر از اندرزگو نمى‏ توان فرا روى جوانانى قرار داد که سراپا شور و تحرکند و به الگویى نیاز دارند که ضمن هماهنگى با ویژگى‏هاى سنى آن‏ها، از ایمان و توکل بالایى نیز برخوردار باشد. امیدواریم روزى برسد که مسؤولین فرهنگى ما، دین خود را نسبت به این شخصیت ادا کنند زیرا در عین حال که وجود همه ما مرهون و مدیون شهداست، براى تشخیص مسیر نیز به این الگوها نیاز وافر داریم.

۱۴ سال زندگى مخفى‏
مقام معظم رهبرى در یکى از خطبه‏ هاى نماز جمعه سال ۱۳۵۹ در خصوص این شهید والامقام مى‏ فرمایند: «واجب مى‏دانم یاد کنم از شهیدى عزیز از سلاله پیغمبر(ص) و دودمان پاک على(ع)، شهید سیدعلى اندرزگو، او فرزند على بود؛ همراه على بود و همگام و همراه على بود. من وظیفه مى‏دانم به امت مسلمان سفارش کنم که سعى کنید این چهره‏ هاى عزیز و ناشناخته را بهتر بشناسید؛ این مرد مسلمان مبارز، در طول ۱۴ سال که مشغول مبارزه بود، ۱۴ سال زندگى مخفیانه در نهایت شدت، دستگاه جهنمى ساواک شاه ملعون را آنچنان حیران و سرگشته کرده بود که کارش معجزه ‏آسا بود. او براى خدا مبارزه کرد؛ از پیوستن به گروه‏هاى مدعى سر باز زد؛ براى خدا خطر ساواک و خطر بعضى از گروه‏هایى که مایل بودند او را به طرف خود جلب کنند و او حاضر نمى‏ شد به طرف آن‏ها جلب شود، براى خدا تحمل کرد و براى خدا هم شهید شد. رحمت خدا بر او باد! درود مؤمنان بر او باد! خداوندا به حرمت خون پاک شهیدان، روح منور این شهید را با شهداى صدر اسلام محشور کن.»

غربت و تنهایى سید على‏
به‏ علت تقارن ولادتش با ایام شهادت امیر مؤمنان (على) این مولود را «على» نامیدند. آرى فرزندى که در هیجدهم ماه رمضان سال ۱۳۱۶ هجرى شمسى، به دنیا آمد، نام خانواده اندرزگو را نه تنها در تاریخ ایران، بلکه در تاریخ جهان جاودانه ساخت. پسرى که در بازى سرنوشت سال‏ها از این نام استفاده نکرد و در غربت و تنهایى به سر برد و حتى در داخل خانه نیز در استفاده از نام سید على، محذور و معذور داشت.

پدرش سید اسدالله، در ابتدا شغل بنایى داشت و سپس به خرده‏ فروشى ابزار در میدان شوش تهران روى آورد و به‏ علت ورشکستگى، از وضع زندگى خوبى برخوردار نبود. او مردى بود محب اهل بیت عصمت و طهارت و خانواده او نیز بر این طریق استوار بود، سید اسدالله داراى ۷ فرزند، چهار پسر و سه دختر بود که سید على آخرینشان بود.

او همانند تمامى همسالان، پس از رسیدن به سن هفت ‏سالگى، براى فراگیرى علم و دانش، قدم به مدرسه گذاشت و در دبستان فرخى که در نزدیکى محله‏ شان بود، ثبت‏ نام کرد. پس از طى دوران ابتدایى، به‏ علت فقر خانوادگى و براى کمک به معیشت خانواده، ترک تحصیل کرد و وارد بازار کار شد.

سید على که خود را براى مبارزه‏اى همه‏ جانبه به وسعت ایران، و انجام رسالتى بزرگ آماده مى‏ کرد و تحصیلات کلاسیک با شرایط آن‏روز را براى این منظور کافى نیافته بود، براى فراگیرى دروس حوزوى به مسجد محل شتافت و در نزد اساتیدى چون حجج اسلام آقایان بروجردى و میرزا على اصغر هرندى به تلمذ پرداخت و در طى این مدت، جامع‏ المقدمات، تحف‏ العقول، نهج ‏البلاغه، فقه و اصول را فرا گرفت. پس از آن بنا بر شرایطى که بعد از اعدام انقلابى ‏حسنعلى منصور براى او فراهم شد، ابتدا مدتى به قم رفت و پس از مدت زمانى، راهى نجف اشرف شد و پس از بازگشت از عراق، مجدداً در حوزه علمیه قم، مشغول به تحصیل گردید. در این مدت از محضر آیات عظام مشکینى و مکارم شیرازى از درس تفسیر و اخلاق بهره‏ها برد و از محضر آقاى دوزدوزانى، قوانین و لمعه را فرا گرفت.

سید على اندرزگو که با نام شیخ عباس تهرانى در حوزه علمیه قم رحل اقامت افکنده بود، به ‏علت فعالیت‏هایى که داشت، مورد شناسایى قرار گرفت فلذا از لباس روحانیت خارج شد و به چیذر آمد و در مدرسه‏ اى که توسط حجت‏ الاسلام سید على‏ اصغر هاشمى تأسیس شده بود، پناه گرفت و در آنجا به دروس حوزوى، ادامه داد ولى دست تقدیر، پس از چند صباحى، مجدداً او را آواره دیار غربت کرد تا پس از رفت ‏و آمدهاى طاقت‏ فرسا به افغانستان، در کنار حریم رضوى سکنى گزید.

شهید اندرزگو در مشهد نیز در درس مرحوم ادیب نیشابورى حاضر شد و بنا بر نقل همسر، در مدت ۵ سال از محضر ایشان استفاده‏ ها برد و در حسینیه اصفهانى‏ها در بازار سرشور نیز در درس آقاى موسوى شرکت کرد.

همانگونه که گفته شد، شهید اندرزگو پس از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایى، چون شاهد زحمات طاقت‏ فرساى پدر براى تأمین معاش بود، براى یارى‏ رساندن به پدر و کمک به اقتصاد خانواده، درس را رها کرد و در نزد برادرش، سید حسن که در بازار تهران داراى نجارى بود، مشغول به کار شد و در حدود ده سال در این شغل ماند و با واردشدن به شاخه نظامى هیئت‏هاى مؤتلفه، از شغل خود دست کشید و تا پایان عمر، مهمترین اشتغال او مبارزه و فعالیت براى سرنگونى رژیم ستمشاهى بود ولى به ‏علت این‏که در مردم و با مردم بود، بناچار هرازگاهى، به فراخور محیط و مرتبطین، پوشش شغلى خاصى را انتخاب مى‏ کرد که از آن جمله بود:

روضه‏ خوانى، تسبیح و انگشترفروشى، فروش دواجات، طبابت سنتى، ساختمان‏سازى (بسازوبفروش) فرش‏ فروشى؛ پوشش‏هاى شغلى او به ‏حدى است که گاهى نزدیکان او را نیز به اشتباه مى‏ انداخت، تا جایى‏که یکى از مرتبطین، در مصاحبه با مجله سروش بعد از پیروزى انقلاب اسلامى او را از تجّار بازار و چاى‏ فروش معرفى کرده است.

جریان مبارزات‏
سید على، نسبت به فدائیان اسلام و شهید سید مجتبى نواب صفوى، ارادتى خاص داشت و در جریان مبارزات آنان قرار گرفته بود و از طرفى داراى روحیه شدید مذهبى و ظلم‏ ستیزى بود، بر این اساس، پس از شهادت نواب صفوى، بر سر مزار او حاضر شد و با روح او پیمان بست تا از ادامه‏ دهندگان راهش باشد. شهادت مرحوم نواب صفوى، روح او را آزرده و قلبش را جریحه ‏دار کرد و کینه شاه و وابستگان او را در دلش، دوچندان کرد و از آن روز مترصد فرصت بود تا در راه اسلام عزیز، از انتقام‏ گیرندگان و خونخواهان او باشد.

با شکل‏ گیرى جمعیت‏هاى مؤتلفه اسلامى که خاستگاه آن، هیئت‏هاى مذهبى و بازار تهران بود و متولیان آن از مبارزین سال‏هاى دورِ مبارزه و بعضاً با شهید نواب صفوى و جمعیت فدائیان اسلام در مبارزات، سهیم بودند و با اخذ نظر موافق از حضرت امام خمینى(ره) فعالیت را شروع کرده بودند، سید على نیز که در بازار تهران، در مغازه برادرش، به صندوق‏سازى اشتغال داشت، به هیئت شهید حاج صادق امانى همدانى که یکى از هیئت‏هاى تشکیل‏ دهنده مؤتلفه بود، راه یافت و در پخش اعلامیه‏ هاى امام خمینى(ره) و روحانیت به فعالیت پرداخت.

شخصیت معنوى و مبارزاتى شهید امانى، تأثیرى به‏ سزا در ادامه راه او داشت و سید على را به فعالیت‏هاى پنهانى سوق داد. در این دوران سید على که در درس میرزا على اصغر هرندى، با شهید صفار هرندى و شهید بخارایى آشنا شده بود، با آنان ارتباطى تشکیلاتى برقرار کرد و به ‏عنوان رابط شهیدان، بخارایى، صفار هرندى و نیک نژاد با شهید صادق امانى وارد عمل شد و در شاخه نظامى به فعالیت پرداخت.

اعدام انقلابى حسنعلى منصور
در کمیته مرکزى، پس از اخذ فتوى از آیت الله میلانى تصمیم بر اعدام انقلابى حسنعلى منصور نخست ‏وزیر وقت گرفته شد چرا که او طراح لایحه ننگین کاپیتولاسیون و عنصر خودفروخته ‏اى بود که از حمایت انگلیس و آمریکا، هر دو برخوردار و مجرى سیاست غرب بود و مى‏بایست دست جنایتکارش از صحنه کشور کوتاه گردد تا درس عبرتى باشد براى دیگر کسانى‏که سند عبودیت و بندگى ایران را به امضا مى‏ نشستند.

مسؤولیت‏ها، تقسیم شد. گروهى مسؤولیت شناسایى را به ‏عهده گرفتند و عده ‏اى دست ‏اندرکار تهیه ابزار لازم شدند و تعدادى نیز به ‏عنوان مجرى حکم الهى تعیین گردیدند.

نقش شهید اندرزگو در این میان، به ‏عنوان ناظر و تمام‏ کننده تعیین شد تا اگر گلوله‏ هاى شهید بخارایى به منصور اصابت نکرد، او کار را تمام کند. در شب قبل از عملیات، مجریان طرح در منزل شهید صفار هرندى جمع شدند و براى آخرین‏بار، طرح عملیات را مرور کردند و بعد از بررسى وسایل و ابزار و اسلحه‏ ها و انتخاب بهترین شیوه و راه‏هاى فرار و احتمالات موجود، به دعا و نیایش پرداختند چرا که شب هفدهم ماه رمضان، از لیالى قدر است و براى این‏که رژیم فاسد و یا گروه‏هاى ملى‏ گرا، چپى‏ها، التقاطیون نتوانند از این حرکت سوء استفاده کرده، این حرکت را به بیگانگان و یا به‏خود نسبت دهند، قطعنامه ‏اى تهیه کردند و نوارهایى را به‏ عنوان انگیزه عمل و وصیت‏نامه پر کردند که متأسفانه، این اسناد پس از دستگیرى، به دست مأمورین شهربانى افتاد و پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز اثرى از آن به‏دست نیامد.

شب گذشت، روز موعود فرا رسید، نخست‏ وزیر در ساعت ۱۰ صبح به میدان بهارستان وارد شد و براى رفتن به مجلس شوراى ملى، از ماشین پیاده شد. همرزمان شهداى این واقعه، کیفیت عمل را چنین نقل کرده‏اند: «شهید بخارایى یک گلوله به طرف منصور شلیک مى‏ کند که به شکم منصور مى ‏خورد و او خم مى‏شود و گلوله دوم را به گلوى منصور مى‏زند و حنجره پلیدش را مى‏ درد و گلوله سوم را که مى‏آید به مغز او بزند، اسلحه گیر مى‏کند و شهید بخارایى فرار مى‏ کند.

مأمورین در تعقیب خود موفق مى ‏شوند شهید بخارایى را که هنگام فرار بر روى زمین یخ‏زده مى‏لغزد، دستگیر کنند. شهید اندرزگو و نیک‏نژاد و هرندى، پس از مشاهده اوضاع طبق قرار با شهید امانى، به میدان شوش رفته و اسلحه‏ ها را تحویل مى‏دهند و مقرر مى‏ شود تا یک هفته هیچ‏یک از افراد به خانه نروند و زندگى مخفى داشته باشند.

با دستگیرى محمد بخارایى، تمامى نیروهاى اطلاعاتى و امنیتى اعم از شهربانى و ساواک به صحنه مى‏ آیند و نصیرى که در آن زمان ریاست شهربانى کل کشور را به‏ عهده داشت، شخصاً براى بازجویى از وى، به کلانترى مى‏آید. اولین برگ خبرى که در این مورد منتشر مى‏شود، بخارایى را نوجوانى ظاهراً لال معرفى مى‏ کند چرا که او قصد بازگوکردن اسرار را نداشت و خود را براى وصال معشوق آماده کرده بود.

دستگیرى دوستان و همرزمان‏
از طریق پدر و مادر شهید بخارایى، دوستان نزدیک او شناسایى و سرانجام شهید نیک‏نژاد و صفار هرندى نیز دستگیر مى شوند و در بازجویى‏هاى فنى و در زیر شکنجه‏ هاى ددمنشانه، نام حاج صادق امانى و شهید سید على اندرزگو نیز مطرح مى‏ گردد. دستور دستگیرى شهید امانى و شهید اندرزگو را شاه، شخصاً صادر مى‏کند و پیگیرى‏هاى جدى ادامه مى ‏یابد.

اقدامات رژیم در کم‏کردن مبارزات‏
در سال ۱۳۴۷ که فردى به‏ نام بشارتین، با حمایت رژیم براى درهم شکستن روحیه مبارزین مذهبى و واردساختن ضربه‏اى بر پیکره‏ى حوزه‏ى علمیه قم، تصمیم به ساختن سینما در شهرستان مذهبى قم مى‏ گیرد، شیخ عباس تهرانى وارد عمل شده و با جمع ‏کردن عد ه‏اى از طلاّب، حرکت اعتراض‏آمیزى را شروع مى‏نماید و براى اعلام انزجار از ساخت سینما و یارى‏ طلبیدن، به‏ صورت جمعى به بیت مراجع تقلید حضرت آیت اله العظمى گلپایگانى و شریعتمدارى مى‏ روند که شیخ عباس ضمن سخنرانى‏ها داغ، مورد تشویق آنان واقع مى‏گردد.

على‏رغم اعترافات و تلاش‏هاى انجام‏ شده، این سینما ساخته مى‏ شود تا این‏که گروهى که به‏ نام گروه عباس ‏آباد مشهور مى‏ شود با کمک سید على اندرزگو، سینماى قم را منفجر مى‏ کنند. با ارسال گزارشهاى منابع ساواک از حرکت‏هاى اعتراض‏ آمیز به تحریک شیخ عباس، پرونده‏اى به‏ نام وى در قم گشوده و این گزارشها به مرکز ارسال مى‏گردد. شهید اندرزگو، از حساسیت ساواک و تحت نظر بودن شیخ عباس تهرانى اطلاع مى ‏یابد و به کمک یکى از دوستان به مدرسه علمیه چیذر که تازه افتتاح شده بود، نقل مکان مى‏ کند. البته با لباس معمولى.

سید على اندرزگو، پس از مدتى که در مدرسه علمیه چیذر اقامت کرد، مجدداً طى مراسمى در روز نیمه‏ شعبان ملبس به لباس روحانیت شد و در ظاهر مانند یک طلبه معمولى به فعالیت‏هاى تبلیغى پرداخت. در درس‏ها شرکت کرد، به تدریس پرداخت، روضه‏ هاى خانگى قبول کرد، به منبر رفت و امام جماعت مسجد رستم آباد شد و در مدرسه چیذر با دعوت شخصیت‏هاى روحانى حوزه‏ ى علمیه قم از قبیل حضرت آیت الله مشکینى، به‏ عنوان طلبه‏اى فعال شهرت یافت. ولى در پوشش فعالیت‏هاى ظاهرى در نهایت پنهان‏کارى به فعالیت‏هاى تشکیلاتى خود نیز ادامه داد.

شهید اندرزگو در این دوران با محمد مفیدى، ارتباط گرفت و با تأمین اسلحه و طرح‏هاى اطلاعاتى، در سازماندهى تشکیلات حزب الله شرکت کرد و در راستاى ضربه‏ زدن بر پیکره نظام ستمشاهى، وارد عمل شد. این فعالیت‏ها ادامه داشت تا این‏که محمد مفیدى، بعد از اعدام انقلابى تیمسار طاهرى، دستگیر شد. دستگیرى محمد مفید، باعث شد در یک روز، سید على با ترفندى خاص، تعدادى از اسباب و اثاثیه خانه را جمع کرده و به قم نقل مکان نماید و مدتى در رفت ‏وآمد به چیذر با احتیاط عمل کرد، تا این‏که متوجه شد محمد مفیدى، اعترافاتى علیه وى نداشته است، پس با خیالى راحت به ادامه فعالیت پرداخت.

چگونگى شهادت‏
سید على اندرزگو که نجات ایران را از چنگال استعمارگران و دست‏نشاندگان آنان در برقرارى حکومت اسلامى مى‏دانست و براى این منظور وارد مبارزه شده بود، از هیچ کوششى در راستاى این هدف والا دریغ نکرد. مجاهدین خلق در این سال‏ها از حمایت مالى و فکرى مذهبیون و روحانیت، برخوردار بود و هنوز زمزمه‏  هاى پذیرش مارکسیسم به‏ صورت آشکار در تشکیلات آنان شنیده نمى ‏شد.

سید على که از ایام گذشته در جلسات مذهبى مسجد هدایت و مکتب توحید و... با احمد رضایى آشنایى داشت، با برقرارى ارتباط با تشکیلات مجاهدین، با تأمین اسلحه و مهمات و کمک‏هاى مالى به آنان، در تسریع حرکت مسلحانه کمک‏هاى شایانى داشت. در یک تلاش براى واگذارى مقادیرى سلاح به مجاهدین خلق، از سید مجید فیاضى که از شاگردان درس عربى او در مدرسه چیذر بود و ارتباطاتى با او برقرار کرده و آموزش‏هایى به او داده بود، استفاده کرد. واگذارى سلاح قبل از این مرحله توسط محمد مفیدى انجام شده بود. فیاض در برقرارى تماس، موفق نشد و با دستگیرى اسدالله تأملى که فیاض براى تحویل اسلحه به سراغ او رفته بود، فیاض نیز دستگیر شد و به‏ علت تاب نیاوردن، در زیر شکنجه‏ها، شیخ عباس تهرانى را به ساواک معرفى کرد و محل اختفاى اسلحه‏ها را به ساواک گزارش نمود.

پس از اعترافات مجید فیاض، ساواک به سراغ خانواده همسر شهید اندرزگو آمده و با دستگیرى عزت اله سیل‏سپور پدر همسر به همراه او، جهت دستگیرى شیخ عباس تهرانى، عازم قم مى‏گردند. سید على در این زمان، به سفر تبلیغى رفته است و ساواک براى بازگشت او در انتظار مى‏ماند ولى شیخ عباس، دو روز زودتر از سفر تبلیغى باز مى‏ گردد و با شامه قوى متوجه کنترل خانه مى‏ شود و با ترفندى وارد منزل شده، دست همسر و فرزند شش‏ ماهه ‏اش را مى‏ گیرد و به تهران مى ‏آید و در منزل یکى از دوستان قدیمى ‏اش که از سال‏هاى (۴۲-۴۳) با هم ارتباط داشته‏ اند، سکنى مى‏ گیرد. ساواک با یورش به منزل وى در چیذر و قم تمامى اثاثیه منزل وى را اعم از جهیزیه همسر و... به یغما مى‏ برد تا عمق خشم خود را به نمایش بگذارد. همراه‏ بودن خواهر همسرش که براى تنهانبودن خانواده در سفر تبلیغى به قم برده بود، در این مرحله بر مشکلات سید على افزوده بود فلذا در زمان فرار، خواهر همسرش را نیز به همراه خود به منزل اسدالله اوسطى مى‏ برد.

ساواک با مراقبت از منزل عزت الله سیل‏سپور و اطلاع از این‏که دختر کوچکتر وى همراه سید على است، براى دستیابى به اندرزگو به تلاشى مضاعف دست مى‏ زند. سید على پس از سه روز با تغییر لباس و تراشیدن صورت، به قصد خروج از کشور به همراه خانواده از منزل اوسطى خارج و عازم مشهد الرضا(ع) مى ‏شود و با دستورى احتیاطى خواهر همسرش را توسط اسدالله اوسطى، به نشانى منزل عمویش در ورامین مى‏ فرستد. پس از ورود به مشهد با مساعدت دوستان و همرزمان و با کمک حجت‏ الاسلام والمسلمین واعظ طبسى، براى رفتن به افغانستان به زاهدان رفته و پس از رفت و برگشتى که به داخل افغانستان داشته، آنجا را براى اقامت مناسب تشخیص نمى‏ دهد. بنابراین با توکل به حضرت حق جوار امن ثامن الحجج(ع) را براى سکنى انتخاب مى‏ نماید.

با دستگیرى چند تن از مرتبطین سید على اندرزگو، توسط کمیته مشترک ضد خرابکارى در تهران، سید على اندرزگو مجدداً شناسایى و تلفن یکى از مرتبطین، در اختیار ساواک قرار داده شد. با کنترل این تلفن بود که ساواک به آدرس وى در مشهد نیز دست مى‏ یابد و متوجه مى ‏شود این‏بار، سید على با نام مستعار جوادى، به فعالیت پرداخته است. کمیته‏ى اوین در این مرحله با استفاده از تمامى شیوه‏هاى اطلاعاتى و با به‏ کارگیرى خودفروختگانى ذلیل، تا کنار دست شهید اندرزگو نفوذ کرده و از چگونگى فعالیت‏هاى او مطلع گردید. دستور داده مى‏ شود: «تحقیقات کافى است، او را دستگیر کنید و از طریق او بقیه افراد را شناسایى کنید.»

شهید سید على اندرزگو شب نوزدهم ماه رمضان را در منزل دوستش رجبعلى طاهر افشار احیاء گرفت و در لیله ‏القدر از صمیم دل دعاى «اللهم اجعل قتلاً فى سبیلک» را زمزمه کرد. نزدیکى‏ هاى افطار روز نوزدهم عازم منزل حاج اکبر مى‏شود، تیم‏هاى عملیاتى ساواک در مسیر کمین کرده‏اند، مگر سید على را مى‏توان دستگیر کرد او به دوستان و همرزمانش بارها گفته بود که من زنده به دست ساواک نخواهم افتاد، با حرکتى موجبات تیراندازى مأمورین را فراهم مى‏کند، صدها تیر به طرف او شلیک مى‏ شود تا عمق خشم و غضب مأموران تیره‏ دل را به نمایش بگذارد. تعداد زیادى گلوله در بدن او مى‏ نشیند تا با زبان روزه به ملاقات خداى خویش بشتابد و از دست ساقى کوثر على(ع) جام گواراى وصال بنوشد. سرانجام در آخرین شنود تلفن منزل اکبر صالحى، تماس دختر وى با مغازه پدر چنین منعکس است: «بابا نزدیکى‏ هاى خانه صداى تیراندازى آمد و یک نفر را کشتند و آقاى جوادى هم هنوز به منزل نیامده است.»
مرجع : تسنیم
کد مطلب : 62850