توصيه به ديگران
۰
دوشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۳۸
من یادگار دستهای بسته هستم // من شاهد زنجیر های خسته هستم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْعابِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْمُتَهَجّـِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْمُتَّقِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ الْمُسْلِمِينَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ.
من یادگار دستهای بسته هستم // من شاهد زنجیر های خسته هستم
Share/Save/Bookmark
به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز 25 محرم الحرام مصادف است با شهادت جانسوز سیدالساجدین حضرت امام زین العابدین علیه السلام. ضمن تسلیت و تعزیت این ایام با زمزمه زیارتنامه آن حضرت اشعاری در شهادت این احیاگر روضه های شهدای کربلا را تقدیمتان می نماییم:


"بسم الله الرحمن الرحیم .."

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْعابِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْمُتَهَجّـِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْمُتَّقِينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ الْمُسْلِمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا قُرَّةَ عَيْنِ النّاظِرِينَ الْعارِفِينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَصِيَّ الْوَصِيّـِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ وَصايَا الْمُرْسَلِينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ضَوْءَ الْمُسْتَوْحِشِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ الْمُجْتَهِدِينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سِراجَ الْمُرْتاضِينَ،

سلام بر تو اى زينت عابدان، سلام بر تو اى زينتشب زنده داران،
سلام بر تو اى پيشواى پرهيزكاران، سلام بر تو اىولى مسلمانان،
سلام بر تو اى نور ديده عارفان،سلام بر تو اى وصى اوصيا،
سلام بر تو اى خزانه دار وصاياى فرستادگان الهى، سلام بر تو اى نور بيمناكان،
سلام بر تو اى نور كوشندگان عابد، سلام بر تو اى چراغ روشنايى بخش رياضت كشان،

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَخِيرَةَ الْمُتَعَبّـِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْعِلْمِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَكِينَةَ الْحِلْمِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِيزانَ الْقِصاصِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْخَلاصِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَحْرَ النَّدى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَدْرَالدُّجى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الاَوّاهُ الْحَلِيمُ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصّابِرُ الْحَكِيمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَئِيسَ الْبَكّائِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامِصْباحَ الْمُؤْمِنِينَ،

سلام بر تو اى زاد و ذخيره عابدان، سلام بر توى اى چراغ فروزان جهانيان،
سلام بر تو اى كشتى دانش، سلام بر تو اى آرامش بخش و بردبار و حليم،
سلام بر تو اى مشخص كننده قصاص، سلام بر تو اى كشتى اخلاص،
سلام بر تو اى درياى بخشش، سلام بر تو اى ماه تابان شب تار ،
سلام بر تو اى مرد دعا و بردبارى، سلام بر تو اى شكيباى حكيم،
سلام بر تو اى سرور گريه كنندگان، سلام بر تو اى چراغ هدايت مؤمنان،

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ يا أَبا مُحَمَّد،
أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ وَأَبُو حُجَجِهِ، وَابْنُ أَمِينِهِ وَابْنُ اُمَنائِهِ، وَأَنَّكَ ناصَحْتَ فِي عِبادَةِ رَبِّكَ، وَسارَعْتَ فِي مَرْضاتِهِ، وَخَيَّبْتَ أَعْداءَهُ، وَسَرَرْتَ أَوْلِياءَهُ،
أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ عَبَدْتَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ، وَاتَّقَيْتَهُ حَقَّ تُقاتِهِ، وَأَطَعْتَهُ حَقَّ طاعَتِهِ، حَتّى اَتيكَ الْيَقِينُ،
فَعَلَيْكَ يا مَوْلايَ يَاابْنَ رَسُولِ اللهِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ..

سلام بر تو اى مولايم اى ابا محمّد،
گواهى مى دهمكه تويى حجت خدا و فرزند و پسر حجت خدا و پسر امين او و فرزند امناى الهى،
تو در عبادت پروردگارت خالصانه كوشيدى و براى جلب خوشنودی اش شتافتى،
و دشمنانش را مأيوس و اوليائش را مسرور ساختى،
گواهى مى دهم كه تو حق عبادت الهى گزاردى، و حق تقوا و اطاعتش را بجاى آوردى تا آنگاه كه درگذشتى،
پس بر تو باد اى مولاى من اى فرزند رسول خدا برترين درودو سلام و رحمت و بركات الهى..


#امام_سجاد_علیه_السلام

من یادگار دستهای بسته هستم
من شاهد زنجیر های خسته هستم

وقتی که دست عمه ام را بسته دیدم
حتی صبوری را ز دستش خسته دیدم

آنچه که ما دیدیم چشم غم ندیده
حتی اسیر ترک و رومی هم ندیده

من دیده ام صبر و قرار زخمها را
من دیده ام شلّاق تند اخمها را

من اشکهای سرخ بابا را چکیدم
من مشکهای خشکِ سقّا را چشیدم

من دیده ام روز شکار کودکان را
من داده ام حکم فرار بانوان را

روزیکه رو و آبرو و اَبرویم سوخت
عمامه ام آتش گرفت و گیسویم سوخت

وقتی حریم حرمت ما را شکستند
درّندگان بر سینۀ قرآن نشستند

من دستهای بی عَلم طیّار دیدم
دامان آتش را گهی سیّار دیدم

من شرم روی ماه را در ابر دیدم
نعش امام خویش را بی قبر دیدم

گلزار طف پیش نگاهم لاله گون بود
معراج دارالحرب چون دریای خون بود

وقتی عبور از قتلگاه نور کردم
با کوه غم صبر از سرِ دستور کردم

من سروهای نور را اِستاده دیدم
تن های بی سر بر زمین افتاده دیدم

در خیمه بر قلب پریشان تاب دادم
با اشک بر لبهای عطشان آب دادم

من عرش اعظم را ز غم دلریش دیدم
من ذبح اعظم را به چشم خویش دیدم

سجاده های زهد را دیدم در آتش
منظومه های عشق را دیدم پر از خَش

از شام عاشورا همان شام غریبان
دیدم یتیمان را همه سر در گریبان

از کربلا تا کوفه تا شام و مدینه
تا آخرِ عمرم ندیدم غیر کینه

دشمن مرا یک عمر گریان دید و خندید
بر داغهای سخت نالان دید و خندید

یک عمر بر گلهای پرپر گریه کردم
یک عمر بر رگهای حنجر گریه کردم

تنها نه هجده سر بروی نیزه دیدم
عمامه و معجر بر روی نیزه دیدم

هفتاد و دو گل پیش چشمم بود پرپر
هشتاد و چار آزاده زن در حصر لشگر

من دفن کردم نعش های بی کفن را
من دفن کردم رأسها دور از بدن را

من حجت حق بودم افتادم به زندان
بودم امام اما امام کنج ویران

رجاله ها را بر سر بازار دیدم
دجالها را گِرد خود صد بار دیدم

از داغهای کوچه و بازار و صحرا
من مرگ را از حق طلب کردم چو زهرا



امام سجاد _علیه_السلام

ای مقتدای اهل بکا و دعا، علی
ای بانی ارادت ما بر خدا، علی
ای گریه هات، روضه ی بی انتها، علی
ای مقتل مجسّم کرببلا، علی

زخمی که مانده روی پرت فرق می کند
داغی که مانده بر جگرت فرق می کند
اصلا دلیل درد سرت فرق می کند
از کربلای خون، خبرت فرق می کند

داغ اسارت و غم هجران چشیده ای
از کربلا به شام به چشمت چه دیده ای
بر شانه بار شام غریبان کشیده ای
پس بی دلیل نیست چنین قد - خمیده ای

با نیزه پای نیزه ی دلدار بردنت
بر روی ناقه با تن تب دار بردنت
با دست بسته مجلس اغیار بردنت
با دختران فاطمه بازار بردنت

غم با حساب گریه ی تو بی حساب شد
با روضه های آب تنت آبِ آب شد
تا ذبح دیدی و دل زارت کباب شد
هر شب گریز روضه ی آبت رباب شد ...




#امام_سجاد_علیه_السلام


شد اسیر غل و زنجیر تنِ بیمارش
سوختم یکسره از غربت و حالِ زارش

چقدر خواند دعا تا که پدر برگردد
رفت دلتنگِ پدر! تازه نشد دیدارش

داشت عادت به اذانِ علي اکبر(ع) امّا...
بی برادر شده بود و غم دل شد یارش

تا در آغوش گرفتش کمی آرام شد و
شد رقیه(س) رمقِ هر نفس ِ تبدارش

او علی(ع) بود و همین داغ برایش بس بود
اینکه عمّه(س) سرِ بازار رسیده کارش

یک نفر خنده زنان هستۂ خرما زد و رفت
گفت با خنده که از روی سرت بردارش

لرزه افتاد به پایش! چه چراغان شده بود
دورِ دروازۂ ساعات و در و دیوارش

مانده هر ثانیه در خاطرِ ویرانۂ شام
چشم ِ گریان شدۂ تا به سحر بیدارش!

#مرضیه_عاطفی




#امام_سجاد_علیه_السلام


روضه ی سوختن کرب و بلا را دیده
او وداع حرم و خون خدا را دیده
قاتل و مقتل کلِّ شهدا را دیده
عصر آن واقعه قحطی حیا را دیده
هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید
آتش و سوختن اهل خیامش را دید

دیده پاهای مغیلان زده ی خواهر را
درد شرمندگی از سوختن معجر را
خنده ی شمر و سنان زجر به یکدیگر را
ساربان و پدر و قصه ی انگشتر را
کاش در کرب و بلا این همه نیرنگ نبود
کاش انگشتر و انگشت بهم تنگ نبود

روز تشییع پدر تیر سه پر پیرش کرد
قبر کوچک،تن سقا،چقدر پیرش کرد
روی نیزه شدن آن همه سر پیرش کرد
خیزران و لب و دندان پدر پیرش کرد
زیر زنجیر تمام بدنش زخمی بود
تا چهل سال دلش مثل تنش زخمی بود

شام بر روح و تنش تیغه ی تکفیر کشید
آتش از بام که افتاد سرش تیر کشید
درد بسیار تر از خنجر و شمشیر کشید
یکسر از قهقهه ی حرمله تحقیر کشید
مرد تنهای اسیران شده باشی سخت است
شاهدی بر صدقه نان شده باشی سخت است




#امام_سجاد_علیه_السلام

كوچه های مدینه وُ بوی
زخم های تنی كه می آید
چشم های سپیدِ یعقوب و
بوی پیراهنی كه می آید

مرد سجّاده ای كه درک نكرد
هیچ كس آیه ی مقامش را
در هیاهوی شهرِ كوفه نداد
هیچ كس پاسخ سلامش را

تا عزاداریش شروع شَوَد
دیدنِ شیرخواره ای كافی ست
تا صدایش به گوش ما برسد
دیدن گوشواره ای كافی ست

وقت افطار كردنش هر شب
تا كه چشمش به آب می افتاد
تشنگیِ ضَریحِ لب هایش
یادِ طفلِ رباب می افتاد

من نمی دانم این كه خاكستر
چه به روز سَرِ امام آورد
زیر زنجیر پیكر زردش
معجزه بود اگر دوام آورد

گیرم از دست كوفه راحت شد
سنگِ طفلان شام را چه كند؟
گیرم از دست كوچه سنگ نخورد
مردم پشت بام را چه كند؟

تا كه این مرد قافله زنده ست
حرفی از طفلِ كاروان نزنید
پیش این مردِ گریه، جانِ حسین
حرفی از چوب خیزران نزنید

علی اكبر لطیفیان



#امام_سجاد_علیه_السلام


زهر اشکی شد و کانونِ دعا را سوزاند
بند بندِ منِ اُفتاده زِ پا را سوزاند

آسمان تار شد و جرعه‌ی آبی این زهر
پاره‌هایِ جگر غرقِ بلا را سوزاند

سینه‌ام بود حسینیه‌ی غمهایِ حسین
یادِ آن خاطره‌ها بیتِ عزا را سوزاند

من نَه امروز که در کربُبلا جان دادم
از همان روز که آتش همه‌جا را سوزاند

با همان تیر که در حنجره‌ای تُرد و سفید
تارهای عطش آلودِ صدا را سوزاند

از همان لحظه که می‌سوختم و می‌دیدم
تازیانه همه‌ی پیکرِ ما را سوزاند

خیمه‌ای شعله‌ور اُفتاد زمین و ناگاه
چادرِ دختری از جنسِ حیا را سوزاند

وای از آن بَزم که در پیشِ اسیران حرم
خیزران هم لب و هم طشتِ طلا را سوزاند

دیدم آتش زِ سرِ بام به سرها می‌ریخت
گیسوانِ به سرِ نیزه رها را سوزاند

هر‌چند دل از گریه‌ی شب‌های دعا سوخت
شیرازه ام اما همه در کرببلا سوخت

هر صفحه‌ای از زندگی‌ام شرحِ فراقیست
هر لحظه‌ام عمریست که در فصلِ عزا سوخت

جا مانده به رویِ بدنم ردِ اسیری
روزی نَفَسی بود که در شامِ بلا سوخت

یادِ لب خشکیده‌ی شش ماهه مرا کُشت
آن لحظه که از لب زدنش سینه‌ی ما سوخت

تا خیمه‌ی‌مان هلهله‌ی حرمله آمد
وقتی که گلو سرخ شد و تارِ صدا سوخت

آتش زدنِ اهل حرم شعله‌ورم کرد
دیدم چقدر خیمه زِ داغ شهدا سوخت

دیدم به سَرم خیمه‌ی آتش زده اُفتاد
دیدم که یتیمی به میانِ اُسرا سوخت

سرها به سرِ نیزه و در حلقه‌ی آتش
هر زلف زِ هر نیزه اگر بود رها سوخت

حسن لطفی
کد مطلب : 287673