دختران شام ميگردند همراه پدر // كاش بابا تا تو هم با خود بگردانی مرا

12 شهريور 1398 ساعت 11:43

اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبِ...


به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز رسم است روز سوم محرام الحرام از سه ساله ابی عبدالله علیه السلام حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ذکر مصیبت خوانده می شود.

بانویی که با دستان کوچکش گره های بزرگی را باز می کند و دل خاندان اهل بیت علیهم السلام را با شهادت جانگدازش در خرابه شام به درد آورد.

ضمن سلام و صلوات به روح مطهره اش و زمزمه زیارت نامه اش اشعاری را در این حزن عظیم تقدیم شما خوبان می نماییم:





درود بر تو اي بزرگ ما رقيه كه بر تو باد احترام و سلام و عنايات و بركات خداوندگار ما. به تو اداي احترام مي‌كنم اي دخت امير المومنين علي بن ابي طالب، در برابر عظمتت تعظيم مي نمايم اي دختر فاطمه زهرا كه مادرت بزرگ زنان دو جهان است، تسليم مقام توام اي دختر يادگار خديجه كبري، كه سمت مادري داشت بر مردان و زنان با ايمان. سلام بر تو اي دختر ولي خدا.
درود بر تو اي خواهر دوست خدا. سلامتي بر تو اي دخت حسين شهيد . دعا نثارت اي كه هستي راستگو و حاضر در دينت .
سلام بر تو اي كه از راهت راضي بودي و خدا از مسيرت خشنود. در برابرت خاضعم اي پرهيزكار و پاكيزه‌تن ف تحيت بر تو اي تزكيه شده برتر، تسليم مقام توام، اي كه بودي در مظالم و با ارزشت همه را تحمل كرده افشا نمودي .
صلوات خداوند بر تو و بر روح تو و جسمت .
خداوند تبارك و تعالي خانه و زندگي تو را در بهشت قرار داده در كنار پدران و اجداد پاك و گرامي معصومت .
درود بر شما به آنچه كه صبر كرديد. پس چه زندگي زيبايي در انتظار شماست .
و نيز به فرشتگان پاسدار حرمت كه نگهبان مقامات مي‌باشند كرنش مي‌كنم و در خاتمه با تمام وجود به خاندان معظم رسول خدا محمد (صل الله عليه وآله و سلم) دعا كرده و الطاف و مراحم الهي را مسئلت مي‌كنم.

#سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلام‌الله 
 
مِنَت ویرانه‌اش را خِیلِ مُژگان می‌کِشند
گنج‌ها را غالبا شاهان به ویران می‌کِشند
 
زحمتِ زائرِ نوازی‌هایِ او را از قدیم
جبرئیل و آدم و نوح و سلیمان می‌کِشند
 
او شبیهِ زینب و فرمان پذیرش عالم است
بارِ او را آسمانی‌ها به قرآن می‌کِشند
 
در خرابه ماند اما کاخ را ویرانه کرد
اَمرِ او را آفتاب و باد و طوفان می‌کِشند
 
 
گریه را از فاطمه آموخت تا زهرا شود
از دو چشمانش خجالت اَبر و باران می‌کِشند
 
آنکه دختر دارد این را زودتر حس می‌کند
دختران نازِ پدر را با پدرجان می‌کِشند
 
پایِ او عادت ندارد بر زمین باشد اگر
عمه‌ها جایِ عمو او  را به دامان می‌کِشند
 
موقعِ خوابش فرشته‌های غمگینی فقط
بالِشان را را رویِ تاولهای سوزان می‌کِشند
 
عمه‌هایش نیمه‌شب وقتی که خوابش می‌بَرد
یک به یک از پایِ او خارِ مغیلان می‌کِشند
 
دیگر از بازی بدش می‌آید از وقتی که دید
چادرش را هرطرف با دستِ طفلان می‌کِشند
 
با طنابی که به دستش داشت مشکل می‌رود
با طنابی که به گردن داشت آسان می‌کِشند
 
سنگ بود و چنگ بود و شعله اما هیچ یک
طفل را دنبالِ بابا  نیزه‌داران می‌کِشند
 
خواست با پایش بیاید زجر اما گفت نه 
طفلِ خواب آلوده را بِینِ بیابان می‌کِشند
 
خیره خیره بر سرِ بابا نگاهی کرد و گفت
از تنورِ گرم  مردم بیشتر نان می‌کِشند
 
قسمتی از گیسویش با پیرزنها مانده است
بسکه در این کوچه‌ها مویِ پریشان می‌کِشند
 
گفت دیگر عمه دندانهای شیری‌ام نماند
وای با سیلی چرا در شام دندان می‌کِشند
 
حسن لطفی



#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها 
 
پیر شد! از حال او بابا خبر دارد فقط
در دلِ بی طاقتش داغ پدر دارد فقط
 
با مشقّت راه می رفت و امان از آبله
از غم این ماجرا صحرا خبر دارد فقط
 
راه، طولانی و تیغِ آفتاب و در دلش
اضطرابِ تازیانه بیشتر دارد فقط
 
اکثراً دستِ بزن دارند و با دلواپسی
چشم هایی خیره سمت دور و بر دارد فقط
 
بیشتر اهل کمینند و تمام ِ راه را-
واهمه از حمله هایِ پشت سر دارد فقط
 
جای سیلی سرخ بود امّا دوباره می زَدَش
زجر(لع) زجرش داده! دائم دردسر دارد فقط
 
گریه میکرد و حرامی بُرد پیش ِ او گذاشت
غرقِ خون! در تشت! بابایی که سر دارد فقط
 
دید و قدری درد دل کرد و سپس از حال رفت
عمّه زینب(س) از غمش خونِ جگر دارد فقط!
 
#السلام_علیک_یا_رقیه
#من_الذی_أیتمني
#مرضیه_عاطفی
#سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلام‌الله
 
آمدم ویران کنم این کاخها را بر سرش
شام را میکوبم این شامِ بلا را بر سرش
 
من به زیرِ پای زینب می‌کشانم شام را 
مثل این خاکِ خرابه  می‌تکانم شام را 
 
شعله دیدم لیک از عشقِ تو تب کردم خودم
مردمانِ نانجیبش را ادب کردم خودم
 
سِیرِ معراجی جمالی را جلالی آمدم
تا در آغوشت کِشَم با دستِ خالی آمدم
 
تا شنیدم در تنوری  زخم رویم خشک شد
مثل خشکیِ گلویِ تو  گلویم خشک شد
 
"چند شب بی بوسه خوابیدم دهانم تلخ شد"
زجر زد رویِ لبم شیرین زبانم تلخ شد
 
 
عمه‌ام میگفت با او راه می‌آید نزن
ناله‌اش خاموش شد کوتاه می‌آید نزن
 
بچه است از داد می‌ترسد نزن اما زدند
دختر از فریاد می‌ترسد نزن اما زدند
 
فرشِ راهت می‌شود این موی درهَم ریخته
بوسه می‌گیرم زِ تو ای رویِ درهَم ریخته 
 
عمه جان حس میکنم مژگانِ بابا کم شده
خیزران ای داد یک دندان بابا کم شده
 
حسن لطفی

#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#سوم_محرم
 
 
روی پیکر سری داشتی یادته
رگای حنجری داشتی یادته
من ی روز بابایی داشتم یادمه
تو ی روز دختری داشتی یادته؟
 
ناخنام شکسته پام زخمی شده
خیلی داد زدم صدام زخمی شده
نمیشه برات بابا بابا کنم
حق بده آخه لبام زخمی شده
 
بدتر از حال همه حال منه
قاتلت با نیزه دنبال منه
دختری که میکشه پیرهنمو
چادر روی سرش مال منه
 
چشم زمزمو دیگه میخوام چیکار
موی درهمو دیگه میخوام چیکار
وقتی دستم به سرت نمیرسه
این قد خمو دیگه میخوام چیکار
 
دختر معصومتو که حد زدن
بعد اون حرفای خیلی بد زدن
گریه مسیحیا هم دراومد
به تنم تبرکا  لگد زدن
 
نمیدونی که چیا دیدم بابا
داد زدن بدجوری ترسیدم بابا
خودشون کباب بره خوردنو
من شبا گرسنه خوابیدم بابا
 
به دلم هی داره درد و غم میاد
با عذاب پلکای من رو هم میاد
بالا پایین کردنش کشته منو
دیگه اصلا از شتر بدم میاد
 
دختر تورو با دعوا میبرن
دیگه جون نداره اما میبرن
نکنه کنیزامون خبر بشن
مارو بازار کنیزا میبرن
 
یزیدو وقتی دیدم آماده بود
باغرور جلوی ما لم داده بود
نمیگم هیچی فقط اینو بدون
دلقکش خنده کنان وایساده بود
 
نه مسلمون بود و نه نماز میخوند
با چوبش روضه رو باز باز میخوند
 آدمی که مسته بی حیا میشه
وقت قرآن خوندنت آواز میخوند
 
یکی روی ماذنه اذون میداد
عمه داشت از ی قضیه جون میداد
بشکنه دستش دیگه بلند نشه
نانجیب سکینه رو نشون میداد
 
#سید_پوریا_هاشمی

#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#سوم_محرم
 
روزگاری بالش از بال و پَر قو داشتم
بر سرم تاج گلی از یاسِ شب‌بو داشتم
 
دختر شامی! نبین حالا تمامش سوخته
تو کجا بودی ببینی تا کمر مو داشتم ؟!
 
زخم‌های صورتم با نیش‌خندت باز شد
کاش بودی آن زمانی که بَر و رو داشتم
 
فخر نفروش و کنارم آستین بالا نکش
روزگاری مثل تو، من هم النگو داشتم
 
زل نزن در چشم‌های نیمه‌باز و سرخ من
قبل از اینجا چشم‌هایی مثل آهو داشتم
 
غارتش کن مثل مویم؛ شانه می‌خواهم چه کار ؟!
آه، روزی دستِ بابا را به گیسو داشتم
 
دست بر دیوار می‌گیرم شبیه پیرزن
قبل از آوارِ کتک من نیز، نیرو داشتم
 
معجری که داشتم را دختری دزدید و رفت
خواستم آن را بگیرم؛ دردِ زانو داشتم
 
چشم‌هایم خواب را فریاد زد دیشب؛ ولی
مثل شب‌های گذشته دردِ پهلو داشتم
 
عاقبت جای دوا، جام اجل را می‌خورم 
کاش در ویرانه قدری نوش‌دارو داشتم
 
رضا قاسمی


کد مطلب: 268326

آدرس مطلب: http://asremrooz.ir/vdcewv8wpjh8pxi.b9bj.html

عصر امروز
  http://asremrooz.ir